رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پسرجان

ببین پسرجان ...

زندگى هیچ وقت آنطور که تو مى خواهى پیش نمى رود ! 
ممکن است تا بیست سال پر باشد از شگفتى و پیشروى و موفقیت هاى ریز و درشت ، اما درست توى آن لحظه که مطمئنى همه چیز سر جایش قرار گرفته ، یک تلنگر ساده زیر پایت را خالى مى کند و نقش زمین مى شوى ... بعد هربار که بلند شوى از جا یا پشت پا مى خورى ، یا سرگیجه مى زندت زمین!
اشتباه پشت اشتباه ، زندگى همه ى برنامه هایت را مى ریزد بهم و قصد مى کند به کوبیدن تو! 
ولى ، همه ى معناى همین زندگى این است که بایستى مقابلش و تلاش کنى و کم نیاورى ! 
خلاصه ى قضیه رفیق جان ، امروز اگر ناامید شدى ، بنشین یک دل سیر گریه کن ، بعد فردایت را امیدوار شروع کن.. امسال نشد ، سال بعد ، فقط کم نیار ، همین ..
#رفیق_جان
#رؤیاى_اول_پاییز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

عینک سر ظهری

گفت خسته شدم از عینک... بیا یه مدت بذاریمش کنار. گفتم قبول.عینکو گذاشتیم توی کیف و درشو بستیم. نگاه که کردیم ، دنیا عجیب شد و هیجان انگیز، پر از نورای درخشان و چهره های کج و معوج. کلی راه رفتیم و خندیدیم و خندیدیم.آفتاب خورد تو چشمون اما ، دست کردیم تو کیف عینک آفتابی برداریم ،عینک طبی برداشتیم و تا زدیم بچشم ، دیدیم وسط اتوبانیم و خبری از خورشید نیست. نور،نور ماشینیه که زیر چرخ هاش له شدیم...
به همین راحتی....

"رویا ، سرظهر ، با عینک!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل