خواب آلوده که می شود ، موهای سرش هم شروع می کنند به خارش . برای همین ، همیشه یک گوشه و کنار ماشینش ، برسی با دانه های سرتیز پیدا می شود . از آن آدم هایی نیست که با چشم های نیمه باز پشت فرمان بنشیند ، اما وقتی تنها ده کیلومتر مانده تا مقصد ، نمی زند کنار جاده تا کمی بخوابد ، در عوض برس قرمز رنگش را می گیرد به دست و با آن دستی که روی فرمان نیست ، موهایش را شانه می کند و احتمالا توی دلش ، رخت خواب گرم و نرمی را تصور می کند که در مقصد ، منتظر اوست . از روی همین اخلاقش می توان ساعت خوابش را هم فهمید . یعنی اگر وسط یک مهمانی باشد و عقربه های ساعت یازده شب را رد کرده باشند ، از روی تعداد دفعاتی که سرش را می خاراند ، می توان حداکثر زمانی را که برای رسیدن به بالشت مقاومت خواهد کرد ، تخمین زد .  هرچقدر هم زودتر بخوابد ، زودتر برای وعده غذایی میان خوابش بیدار می شود . اصولا برای وعده میان خواب یک لیوان شیر یا یک سیب را هم به هرچیز دیگری ترجیح می دهد . البته ، این بدان معنا نیست که بد غذاست یا دایره خوراکی های مورد علاقه اش محدود است . شبیه جویی سریال " دوستان " نیست اما ، آدم شکمویی است . هر نوع غذایی را دوست دارد . به آدم ها هم پیشنهاد می کند ، برای شکمشان خسیسی نکنند . میزان گرسنگی اش هم قابل حدس است . هرچقدر چشم هایش ریز تر باشد ، یعنی عصبی تر است ، هر چقدر هم بیشتر عصبی باشد ، بیشتر گرسنه است . در چنین مواقعی ، باید سریع از غذا و خوراکی تامینش کرد تا به داد زدن نرسد . چون با اینکه خیلی اهل داد زدن نیست و غیر از دفعاتی محدود ، آن هم در عنفوان جوانی ، دست به یقه نشده و اعتقاد به گفت و گوی تمدن ها دارد ، اسید معده اش که رییس شود ، حواسش از بلندی صدایش هم پرت می شود . 

بد اخلاق نیست اما جدی است . شبیه چندلر سریال " دوستان " نیست اما وقتی همه چیز رابه شوخی می گیرد ، جدی کردنش کاربلد می خواهد . کمی تا قسمتی نژادپرست است . آدمهای سیگاری و دودی را از فاصله پنجاه متر تشخیص می دهد . دوربین چشم هایش عالی است . برای همین اگر خواستی چیزی از او پنهان کنی ، باید بگذاری درست مقابل چشم هایش . البته نیازی به این کار نیست . آنقدری که او برایت احساس احترام و اطمینان قایل می شود ، خودت به خودت اجازه پنهان کردن چیزی از او را نمی دهی . به هیچ عنوان هم وارد فضای شخصی ات نمی شود . نه که حواسش به تو نباشد ، هست اما تا وقتی خودت نخواهی ، داخل کارها و زندگی ات نمی شود . زورت نمی کند که چه کسی باشی اما خوب اعتقادات خودش را دارد ، بدش نمی آید شبیه اعتقاداتش  شوی . دیمن سالواتوره سریال " خاطرات خون آشام " نیست اما هروقت و هرجا که بخواهی به سرعت برق خودش را به تو می رساند تا کنارت باشد . خیلی لجباز است . شبیه راس سریال " دوستان " نیست ، اما اگر چیزی را بخواهد تا بدست نیاورد بی خیالش نمی شود . مواظب باش پروژه زندگی اش نشوی ، که تا پشیمانت نکند و پرونده ات را نبندد ، دست از سرت بر نمی دارد . در این مورد دیده شده که برای اتفاقی که همه از آن می گذرند ، جاسوس بازی درآورده ، با پلیس و وکیل مشورت کرده ، دست به کارهای خطرناک زده و حتی ، از خواب و خوراک افتاده تا به حقش برسد . پس حواست باشد ، پروژه به دستش ندهی . وقتی هم قولی از او می گیری ، به حافظه اش اطمینان نکن . اصلا شبیه شرلوک هولمز نیست ، سرش هرچقدر شلوغ تر ، حافظه اش هم ضعیف تر .
عاشق هنر است . هر از چند گاهی هم هوس یادگیری یک کار هنری به سرش می زند . سنتور ، آواز ، نقاشی ، حتی تئاتر . دقت هم که بکنی ، کارهای فنی اش را هم با هنر مخلوط می کند . اصلا زندگی اش ظرافت دارد . عاشق هوا و کوه و پرنده و زمین است . شبیه نارنجی پوش نیست ، اما زباله های ول شده روی زمین ، برایش نقش جبهه های رایش سوم اواخر جنگ جهانی دوم را دارند .
شبیه بارنی سریال " آشنایی با مادر "  نیست اما زندگی اش باید افسانه ای باشد . چهل و سه سال زندگی اش ، پر است از اتفاقات عجیب و غریب و گاها باور نکردنی . سوپرمن یا اسپایدرمن یا بتمن نیست اما مطمئن است که در عالم واقعیت پرواز کرده ، یا راه رفتن عادی جوانی هایش چیزی بوده شبیه ، کاری که بچه مچه های امروز اسمش را گذاشته اند پاکور . به خاطره بازی هم که می افتد ، سعید و جلیل را کم دارد تا یک شب به یاد ماندنی بسازد . شبی که آخرش منتهی می شود به رقصیدن ، کاری که خوب بلد است . مایکل فلتلی نیست اما به قول گفتنی ، همه جور رقصی بلد است ، در طرح ها و انواع  مختلف . از ترکی و گیلکی بگیر تا رقص پا . لهجه های زیادی هم بلد است ، تقریبا تمام لهجه های ایران را می داند . همه جای دنیا هم دوست و آشنا دارد .
فرشته نیست . اشتباه کردن را می داند . با این وجود از خودش راضی است چون جبران کردن و ساختن را هم خوب می داند . مغرور است شاید ، اما شبیه آقای دارسی نیست . بلد است برای محبت کردن ، غرورش را زیر پا بگذارد . آنقدر که به حرف دختر هفت ساله اش ، کارمندی را ببوسد ، بگذارد کنار و بزند توی دل کار آزاد و سرشلوغی های همیشگی . برای همین هم راحت می شود عاشقش شد . اما نه در یک نگاه ، مثل خیلی مردها . برای عاشقش شدن ، ارزشش را دارد که وقت بگذاری ، بشناسی اش . تا بفهمی شبیه هیچ مرد دیگری نیست .
بابای ما ، شبیه هیچ کس نیست . هیچ ربطی به هیچ یک از ابرقهرمان های قصه ها و فیلم های مشهور ندارد . از قهرمانی فقط یک چیز دارد . اسم شناسنامه ای اش را ، قهرمان ، که حالش را بهم می زند . فرشته نیست ، قهرمان نیست ، اسطوره نیست اما انسان است . انسانی با اخلاق های بد و خوب و ویژگی های منحصر به فرد .
بابای ما ، از معدود انسان های باقی مانده نسل بشر است . از آنهایی که آمده تا زندگی کند ، عشق بورزد و بخاطر چیزهای الکی ، دست از رفتن و رسیدن برندارد . هیچ ربطی به مردان جذاب و فوق العاده فیلم ها ندارد ، اما اگر یک تصویر واقعی از بهترین انسان ، جذابترین مرد واقعی دنیا خواستید ، همه ی ویزگی های خوب دنیا را بگذارید کنار هم تا بتوانید او را تصور کنید .
بابای ما لنگه ندارد ، اما خوب که نگاهش کنی ، تو را یاد تمام عاشقانه های دنیا می اندازد . عاشقانه ای برای یک عمر .

 

12 اردی بهشت 1394 / 13 رجب 1436 / رویای پدر