رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «1393» ثبت شده است

به دنبال امید

نشستیم سر چهارراه ، هر شنبه و سه شنبه . با خودمان گفتیم یکروز بالاخره پیدایش می کنیم . گفتیم حتما یک جایی است همین بیرون ، بین این همه آدم . اما نیامد که نیامد . 
گم تر شد ، دور تر شد ، سخت تر شد ...
بعد کل هفته ، بساط پهن کردیم به انتظار . 
من خسته شدم . امید اما ، ماند سر چهارراه . 
من برگشتم خانه ، نشستم لب تختم ، زل زدم به گوشی شاید امید زنگی بزند که رسید ، پیدا شد ، این است .
یک سال زندگی ام گذشت ، با عکس های او ، فکر بودنش ، شبیه هایش سر چهارراه ...
یک روز اما امید ، از در وارد شد ، دست انداخت دور بازوانم و گفت که یک نفر را کاشته سر چهارراه ، که پیدا شد خبرمان کند .. 
بعد دست در دست هم خوابیدیم روی تخت ، چشم هایمان را بستیم روی اتفاقات و گوش هایمان را گرفتیم . حوصله مردن نداشتیم ، نداریم ، فقط آرزو کردیم صبح که بیدار می شویم ، انگیزه جان ، دست بکند توی موهایمان ، بوسه ای بزند روی پیشانیمان و بگوید آهای! من آمدم . سلام ...

" رویای شبه امیدوار . اسفند 93."

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

آغاز باران

شبیه همان آهنگ غم انگیز و عاشقانه ای که ته لیست آهنگ هایم مانده برای عصر های دلگیر پاییز ، یا چشم ها و نگاهی که انگار یک روز بین آدم های روشنفکر یکی از کافه های ولیعصر جا گذاشته ام ، یا سایه ی یک آشنایی که انگار یک روز عاشقش بوده ام ، می نشینی کنارم ، سر می گذاری روی شانه ام و تا برگردم و ببینم که بوده ای ، رفته ای و فقط عطر ترت مانده روی تن برگ هایی که آخرین بوسه را بر دست های درخت تبریزی کوچه زده اند و فرش شده اند زیر پای تو  ... 
شبیه چند لحظه ی کوتاه می آیی و به اندازه یک عمر جایت خالی می شود و انگار گم می شوی توی شهری که هرروز وجب به وجب له می شود در آغوش ته مانده های سیگارهای حسرت و غم نداشتن . 
شبیه صدای یک آشنایی که نیمه ی شب ، آمده و سنگ زده به شیشه اتاقم و نامم را خوانده ، آمده ای و تا برسم به پنجره و پرده ها را کنار بزنم ، رفته ای و من مانده ام ، رد پای تو و یک تهران که حالا ماشین هایش رنگ گرد و خاک گرفته اند . 
اما ، آمدی ...مثل همیشه و من لبریز شده ام از حضور تو و سکانس های عاشقانه بارانی و صدای پیانو و گیتار ، و آرزوی یک کت بارانی خیس با جیب های بزرگ ... 
پاییز من ، این تمام عاشقانه من نیست برای تو ...
حالا که از راه رسیده ای ، نرو ... 
بیا بنشین کنار همین پنجره ، یک فنجان دم نوش برگ به لیمو بنوش ، و از فردا برایم بگو ... من هم " می آیم ، کنار گفت و گوی ساده ، تمامی رویاهایت را بیدار می کنم * " ...

برای مهر و آبان و آذر / آغاز باران (11) مهر 93 / رؤیای باران

* حسین پناهی . نامه ها . نشر دارینوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل