رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متاثر از کتاب» ثبت شده است

آنای نیمه ی شب تابستان

آنا کارنینا
من هربار روى شقیقه هایم ، آن هفت تیر مشکى رنگ تمام فلز ساخت آلمان را مى بینم . دست هاى چه کسى روى ماشه است ، نمى دانم . گاهى دست هاى من ، گاهى او و گاهى تک تک این آدم هاى همیشه عصبانى و به ظاهر آرام . ولى هربار ، چشم هایم را مى بندم و بعد شلیک گلوله ، گلوله اى که مى چرخد و از تمام خاطرات حک شده ى توى مغزم عبور مى کند و نمى زند بیرون ، نقش مى بندد روى دیواره ى کنارى سرم و بعد ، باز مى کنم چشم هایم را ...
رفیق جان ، من هربار توى همان اتاقم ، با دیوار هاى تاریک و بلند و سایه هاى کشیده روى دیوار . هربار اما ، طعم گلوله شیرین تر است ، شبیه سیگارى که او کشیده باشى و من استشمام کنم ..
رسیده ام به روزى هزاربار و هربار بعد هر جمله اى که یادم بیاورد ، فرق داشتیم ، فرق داشت ، این زندگى کوفتى مان شاید ، و هر هزاربار ، شیرین تر و خوش طعم ترن گلوله ها ... 
من از صداى قطار و ریل و کوکو ، بیزارم آنا جان ...
دعوتت مى کنم به گلوله هاى بى صدا و بى خون و تصویر ، که درجا ، تمامت مى کنند و هربار جان مى بخشندت انگار ...
بیا ، این بار تو ماشه را براى من بکش ، من براى تو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

مستر هاید

در اتاقی که پر شده از کتاب های پاره روی زمین ، می بینمش . همانی است که تعریف شده . قد کوتاه و چاق ، با چشمانی پر از انرژی پلید و موهای بلند . آن قدر متناقض و نا همگون که ... خود اوست . همانی که قایق های پر از مهرو محبت تو را چسباند روی کادوی دیگری ، و آن دیگری احتمالا دو روز بعد قایق ها را انداخت دور . همانی که بی تفاوت ترین آدم روی زمین است ، و تولد همه ی آدم های دنیا را یادش می رود . همانی است که شلخته و نازیبا است ، مهربان هست و مهربان نیست ، آنقدر راحت دل شکسته که ...
این همان است ، مستر هاید من ، که حالا در آینه ی قدی اتاقم به من  لبخند می زند . برایم تعریف می کند که از دنیا متنفر است ، از عشق ، از نور ، خورشید ... 
آشفته ترین است اما ، من از او آشفته ترینم . شاید پالوما وار بنشینم و برنامه شش ماهه بریزم برای یک پایان شکوهمند ، اما اگر اوزویی پیدا شد و رایم را تغییر داد ... 
نگران نباش ... می رسد روزی که بر من غلبه کند ، بعد برای شکنجه من ، کار خودش را بسازد و تمام . 
هر وقت بی تفاوتی هایش آزارت داد ، سعی های بی خود و بی جهتش حالت را از زندگی بهم زد ، خاطره های مضحک دو نفره اش با دیگران را به رخت کشید ، تنهایش بگذار ... 
بیاندازش توی چاه و یک تیغ به دستش بده . 
او و من هر دو می دانیم ، که پایانمان اینجاست ، روزی که تو نخواهی ...

 

برای " تو و او "

4 آذر 1394 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل