رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

بلاک

بلاکت کردم برای محافظت از خودت، که هی نیام چکت کنم، که شاید بفهمی داری از دستم می‌دی، و شکستم وقتی دیدم هیچ اهمیتی برات نداشت. چرا خوشم اومد ازت؟ چرا گیر کردم روت؟ چی شد که این حال من شد؟

حالا دیگه هیچ امیدی نیست. 

مطمئن‌تر شدم که جایی برای امید نیست، دوست داشتنی نیست... خوشم میومد ازت ولی، دوست داشتم، هرچند احمقانه به نظر میاد.ولی خب، تو دوسم نداشتی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

درد

باید یه راهی پیدا کنم برای فکر نکردن بهت...

مثلا هربار بهت فکر می‌کنم یه لیوان آب بخورم، یا مثلا زنگ بزنم به یکی که ازش خوشم نمیاد و حالشو بپرسم، یا بلند شم ده رقم راه برم، یا ده تا دراز نشست برم.

اونوقت احتمالا باید روزی چندساعت بمونم تو دستشویی، آخر ماه پول قبض گوشی رو ببندم رو پونصد تومن، شاید لاغر شم، یا شکمم سفت شه مثلا. 

خنده‌ام می‌گیره، از اینکه درد دوست داشتن می‌تونه چقدر قوی عمل کنه. 

دیشب که یکی از پسرا وسط جلسه شروع کرد عزیزم خطابم کردن، یهو پریدم بهش که من عزیز شما نیستم! بعد یهو فکر کردم خب چرا؟! این تعهد احمقانه به آدمی که مال تو نیست و تو رو نمی‌خواد از کجا میاد؟ حالا شاید از خود اینی که عزیزم خطابت می‌کنه یه کیس جدیدی دربیاد، ولی تو چرا یهو همه درارو بستی دوباره؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

جمعه شب

حالا دیگه باید واقعا هیچ کار نکنم، وایسم یه گوشه، هیچ کار حرکتی نکنم. چون اگر مال من باشی میای سمتم و اگر نباشی نمیای...

دلتنگی واژه‌ی عجیبیه برای توصیف این دردی که دارم می‌کشم، چون شبیه نیازه، شبیه تشنگیه، شبیه یه زخمیه که سر زانوهاته و تا میای فراموش کنی وجود دارن تیر می‌کشن. 

باید وایسم عقب و هیچ کار نکنم و به روی خودم نیارم که چیزی برامه مهمه چون من همه حرفامو زدم ،تا ته زورم رفتم. هرچند این ته زورم نیست. من کوه می‌کندم اگه پاش بیفته. 

دارم روزا رو می‌شمرم ببینم چند روز می‌تونم دور بمونم ازت و دوباره تلاش نکنم و زمان، این معیار لعنتی داره بازیم می‌ده. 

درست توی همین روزا که باید فکر نکنم بهت، صداتو مدام توی گوشم مرور نکنم، روزهام به خالی‌ترین شکل ممکن دارن پیش می‌رن. 

من تلاشمو کردم و حالا باید به تو حق بدم که شاید یه جایی تو این مسیر بخوای بیای به من سر بزنی و من اون موقع ببینم هنوز انقدر دلم برات می‌تپه یا نه. 

ولی یه چیزی هست، شرمنده خودم نیستم. 

من هیچوقت شرمنده یویا نمی‌مونم. دلش خواسته بدوئه تو بغلت، دوید، حالا تو حوصلشو نداشتی گناه که نکردی ها؟ اونم گناه نکرده، نمی‌فهمه نبودنت رو ولی شاید عادت کنه. 

از امروز اینجا برای تو می‌نویسم، چون حالا باید عبور کردن از تو رو تمرین کنم. 

و این خیلی سخت‌تر از اون چیزیه که فکرشو می‌کردم. 

مستر داوسن عزیزم، زندگی سخته، و من فقط دلم می‌خواست بغلت کنم که بگم بیا سختیاشو با هم سر کنیم. 

ولی این عبور کردن، سخت‌تر از اونیه که فکر می‌کردم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل