سى سالگى شبیه ساعت سه عصر است ... براى هر اتفاقى یا زود است یا دیر . انگار که زمان توقف کند و تو تمام معادلات دنیا را از یاد ببرى . یا انگار که بایستى روبروى یک قاب در تصویر و تمام زندگى ات را خیال کنى . تمام عصر هاى پاییزى را ، تمام لبخند هاى بهارى را و تمام یلداهاى ناتمام را ...
انگار که لباسهایت را پوشیده باشى ، کیفت را انداخته باشى به شانه و ایستاده باشى پشت پنجره ، به انتظار ...
سى سالگى ، شبیه به چٌرت عصر هاى پاییزى است ، که انگار سر از برزخ درآوردى و هیچ چیز و هیچ کس در راه نیست ...
سى سالگى ، شبیه ساعت سه عصر است ، که براى ماندن دیر است و براى رفتن زود ...
رویا ...