رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تهران

اون مرد خوابیده روى تخت رو مى بینى؟ شبیه تو نیست ؟

یا اون زنى که ساق پاش تیر خورده ؟ یا اون دخترى که شهید شده؟ 

براى من همه ى اونا شبیه تو ان . تو نشستى اینجا کنارم و دستت رو گذاشتى روى شونه ام ، نگاهت به نگاهمه ، حواست پیش منه و حالت خوبه اما ، من مطمئنم اون مرد تیر خورده تویى .

من دارم به اون لحظه اى فکر مى کنم که احتمالا ، اسلحتو گذاشتى کنار ، با دستایی که مى خواستى نلرزن و چون آدمى شاید مى لرزیدن ، قفل زدى روى در که به نماینده ها حمله نشه و خودت تیر خوردى ؛ به چى فکر مى کردى ؟ به من ؟ به عشق ؟ به وظیفه ؟ یا اون لحظه اى که با امیدوارى گفتى امروز مى رم و حق این بچه ها رو مى گیرم ، چادر کشیدى سرت ، رسیدى تهران و ، دیگه برنگشتى ... یا اون لحظه که گفتى خوب ، فردا هم روز خداست ... پلاسکو رو یادته ؟ من هنوز مى گردم بین اون چهره ها ، بین عکساى شهدا، چون اونا، همشون شبیه تو ان و من شک دارم که تو بین اونا نباشى ...

تو اینجایی ، دستامو گرفتى ، صدات تو سرمه که مى گى آروم باش ، نفس عمیق بکش ، دارى سعى مى کنى از زیر خروار تصاویر و افکار بیرونم بکشى و من ، محکم چنگ مى زنم به دستات چون ، واسه من ، همه ى اون آدما شبیه تو ان ، تو هر شکل و لباس و فکرى . 

من ، تورو بین اون آدما مى بینم و مى خوام بدوم به سمتت ، دستت رو بگیرم و بگم نترس ، من اینجام کنارت ، #ماباهمیم . اما تو اینجایی و من فقط دارم حرف مى زنم ، و ته دلم مى خوام باور کنم ، که میشه عمل کرد . که من واقعا سپرت میشم ... عکس از : نیوشا توکلیان #newshatavakolian 

Don't #prayfortehran 

We'll #actfortehran

#prayforpeace #nototerrorism

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

سى

سى سالگى شبیه ساعت سه عصر است ... براى هر اتفاقى یا زود است یا دیر . انگار که زمان توقف کند و تو تمام معادلات دنیا را از یاد ببرى . یا انگار که بایستى روبروى یک قاب در تصویر و تمام زندگى ات را خیال کنى . تمام عصر هاى پاییزى را ، تمام لبخند هاى بهارى را و تمام یلداهاى ناتمام را ... 

انگار که لباسهایت را پوشیده باشى ، کیفت را انداخته باشى به شانه و ایستاده باشى پشت پنجره ، به انتظار ... 

سى سالگى ، شبیه به چٌرت عصر هاى پاییزى است ، که انگار سر از برزخ درآوردى و هیچ چیز و هیچ کس در راه نیست ...

سى سالگى ، شبیه ساعت سه عصر است ، که براى ماندن دیر است و براى رفتن زود ... 


رویا ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

دوربین

دوربین را پسم می دهد و ابروهایش را بالا می اندازد که یعنی ، نه ! آن چیزی که باید نیست . انگشت اشاره اش را می برد به سمتی که یعنی برو اونجا وایسا ، اونجا حتما زاویه اش بهتره ... لبخند می زنم . احتمالا این بیست و پنجمین عکسی است که از او می اندازم . در حالی که خیره شده به افق ، دستهایش را فرو کرده در جیب ، یقه ی کتش را داده بالا و سعی می کند جذاب باشد . شبیه همه ی نوجوان های همسن و سال خودش . 

دوربین را که تنظیم می کنم ، فکر می کنم به سالها بعد . به لحظه ای که دیگر برایش مهم نیست عکس ها زاویه ی خوبی دارند یا نه ، سیاه و سفید اند یا رنگی ، تار هستند یا نه . 

فکر می کنم به روزهایی که هیچ لحظه ای را برای ثبت از دست نخواهد داد و همه جا دوربین به دست خواهد بود . به حافظه ی دوربینی که پر از عکس های کج و معوج و یادگاری خواهد شد . به روزهایی که دوربین را روی دست خواهد گرفت ،  عشقش را بغل خواهد کرد ، دکمه دوربین روی دست را با هزار مکافات فشار خواهد داد و عکسی تار ثبت خواهد کرد ، تا هربار با دیدنش به یاد بیاورد ، خوشبخت است ، یا ، خوشبخت بوده ... تصورش می کنم ، او را که احتمالا ، سی ساله است ، شلوار جین و بلوزی ساده پوشیده و عکس های قدیمی اش را زده روی دیوار و به خنده هایی فکر می کند که دیگر نخواهد دید . 

دوربین را از دستم می گیرد و عکس ها را دوره می کند . برای هر عکس لبی کج می کند و ابرویی بالا می اندازد . هیچ عکسی راضی اش نمی کند و این ، تمام آن چیزی است که برای زندگی اش نیاز خواهد داشت . راضی نشدن . 

بی خیال بلندی می گوید ، دستش را می اندازد دور گردنم ، دوربین را می گیرد به سمتمان ، چشمانش را لوچ می کند و با خنده دکمه ی دوربین را فشار می دهد . دوربین را پایین می آورد ، عکس را نگاه می کند و بلند بلند می خندد ، انگار که سی ساله ای است که به خوشبختی اش نگاه می کند . 


8 خرداد 1396 . رویای فردا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

وقتی جادوگران تبدیل به پریان دریایی می شوند!

پوستر!

روزی می بایست می مرد ، نمایشی به کارگردانی سید رضا موسوی اثری است جسور و شجاعانه ، که داستانی پر تکرار را از زاویه ای متفاوت به تصویر می کشد . داستان مکبث ، سرداری که طمع می کند و با عواقب گناهان خود به تباهی کشیده می شود .

اگر نمایشنامه را خوانده باشید ، متوجه می شوید که یکی از عناصر جذاب نمایشنامه کاراکترهای جادوگرانند ، کاراکترهای که شاید آنچنان که باید دیده نمی شوند . رضا موسوی با دیدگاه جدید خود از مکبث ، جادوگران را با جزئیات بیشتری به صحنه آورده ، جادوگرانی با کاراکترهای متفاوت ، یکی چابک و سریع ، دیگری باهوش و نکته سنج ، دیگری خنگ و دست و پا چلفتی و هر کدام به شکلی متمایز ؛ و نکته مشترک آنجاست که این جادوگران ، همچون پریان دریایی با زبان آواز حرف می زنند و با همین زبان سعی در اغوا و گول زدن مکبث  دارند و این یکی از نکات جذاب این نمایش است .

همه عناصر موجود در نمایش به درستی جای گذاری شده اند . طراحی لباس و صحنه ، طراحی نور ، بازی بازیگران و غیره همه در راستای هدف نمایش پیش می روند و از کادر نمایش بیرون نمیزنند . مهم ترین عناصر موجود در این نمایش ، حرکت و موسیقی هستند . رضا موسوی که زبان بدن و حرکت را به خوبی می شناسد ، در طراحی حرکت و استفاده از بدن و همراهی موسیقی زیاده روی نکرده و همین عاملی است که موجب می شود مخاطب دچار یکنواختی نشده و با اثر همراه شود . 

اما آنچه که اثر را متمایز می کند این است ، که در این گونه از سبکهای نمایشی ، زمانی که بار اصلی کار بر دوش بدن و موسیقی است ، عموما کارگردان متعهد به مخاطب نیست و راه خود را می رود ، اما " روزی می بایست می مرد " اینگونه نیست . کارگردان و دراماتورژ ، تلاش خود را کرده اند که مخاطب ، بخصوص در صورتی که متن اصلی را نخوانده باشد ، با خط داستانی همراه شود . ممکن است که مطلقا این اتفاق برای تمامی مخاطبان نیافتد اما ، به خوبی قابل مشاهده است که کارگردان تلاش خود را کرده که به مخاطب احترام بگذارد و او را با خود همراه کند و این ، قابل احترام است .

در پیش روی صحنه ها ، کارگردان ، از الگوهایی بهره گرفته که مخاطب را از تغییرات آگاه کند . اما نکته منفی اینجاست که همین الگوها این تصور اشتباه را ایجاد می کند که کار ، در حال تکرار شدن است . شاید عامل این اتفاق نیز ، حضور خود کارگردان در اثر به عنوان بازیگر و توجه نکردن به برخی اشکالات برای تصحیح باشد . 

در کل ، نمایش " روزی میی بایست می میرد " ، اثری است یکدست ، با عناصر همراه با کار و ریتم درست که قطعا مخاطب را با خود همراه خواهد کرد . قطعا هر اثر نمایشی دارای کاستی های است ، این نمایش نیز از این قاعده مستثنا نیست ، اما در فضای تئاتر دانشجویی و محدودیت های موجود ، آثاری همچون این نمایش که بیش از 18 ماه برای تولیدو طراحی آن وقت گذاشته است ، اثری است ارزشمند که باید دیده شود . 

رؤیا عطارزاده اصل . سوم خرداد 1396

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل