اون مرد خوابیده روى تخت رو مى بینى؟ شبیه تو نیست ؟
یا اون زنى که ساق پاش تیر خورده ؟ یا اون دخترى که شهید شده؟
براى من همه ى اونا شبیه تو ان . تو نشستى اینجا کنارم و دستت رو گذاشتى روى شونه ام ، نگاهت به نگاهمه ، حواست پیش منه و حالت خوبه اما ، من مطمئنم اون مرد تیر خورده تویى .
من دارم به اون لحظه اى فکر مى کنم که احتمالا ، اسلحتو گذاشتى کنار ، با دستایی که مى خواستى نلرزن و چون آدمى شاید مى لرزیدن ، قفل زدى روى در که به نماینده ها حمله نشه و خودت تیر خوردى ؛ به چى فکر مى کردى ؟ به من ؟ به عشق ؟ به وظیفه ؟ یا اون لحظه اى که با امیدوارى گفتى امروز مى رم و حق این بچه ها رو مى گیرم ، چادر کشیدى سرت ، رسیدى تهران و ، دیگه برنگشتى ... یا اون لحظه که گفتى خوب ، فردا هم روز خداست ... پلاسکو رو یادته ؟ من هنوز مى گردم بین اون چهره ها ، بین عکساى شهدا، چون اونا، همشون شبیه تو ان و من شک دارم که تو بین اونا نباشى ...
تو اینجایی ، دستامو گرفتى ، صدات تو سرمه که مى گى آروم باش ، نفس عمیق بکش ، دارى سعى مى کنى از زیر خروار تصاویر و افکار بیرونم بکشى و من ، محکم چنگ مى زنم به دستات چون ، واسه من ، همه ى اون آدما شبیه تو ان ، تو هر شکل و لباس و فکرى .
من ، تورو بین اون آدما مى بینم و مى خوام بدوم به سمتت ، دستت رو بگیرم و بگم نترس ، من اینجام کنارت ، #ماباهمیم . اما تو اینجایی و من فقط دارم حرف مى زنم ، و ته دلم مى خوام باور کنم ، که میشه عمل کرد . که من واقعا سپرت میشم ... عکس از : نیوشا توکلیان #newshatavakolian
Don't #prayfortehran
We'll #actfortehran