نصفه مونده . مثل دیوارى که نصفه مونده و فراموش شده ، فنجونى که لب پر شده و نشسته به امید شفا ، جنینى که نطفه نبسته روح گرفته و مونده بى جسم .
یه چیزى بین ما نصفه مونده . یه حس ، که هیچ وقت به بلوغ نرسیده و سرکوب شده ، که یاد گرفته با از دور با دیدنت بخنده و تو روت اخم کنه ...
یه حالى بین من و تو ناقصه ، ازین حالا که نه هست و نه نیست . یه حالى شبیه شک . یه حالى شبیه دنبال کردن سایه ات از گوشه ى چشم . یه حالى شبیه برق توى چشمات ...
یه حالى که انگار تا ابد ناقصه بین من و تو ...
١١ آبان ١٣٩٤
#پستِ_خیلى_موقت