مسواک زدنم تمام که می شود ، چند دقیقه ای می مانم جلوی آینه . گوشه های لبم را می رسانم تا نزدیک ترین نقطه به گوش و دندان های تازه شسته شده ام را فیکس می کنم روی هم . بعد زل می زنم توی چشم های آدمک الکی خندان آینه ، تا ببینم ریشه ی خنده اش به کجا می رسد . کار هرشب و هرروزم است . اینکه حتی وقتی چشمهای آدمک توی آینه ، پف کرده و بینی اش به سه برابر سایز معمول رسیده ، زل زل نگاهش کنم و بفهمم چرا می خندد . اصلا یکی از جذابیت های زندگی ام و دلیل اینکه برخلاف کودکی معتاد مسواک زدن شده ام ، همین است . که هرشب برسم به همین آدمک خندان و بپرسم ، که چی ؟! بعد آدمک ، دخترک و گاها ، پسرک شرور توی آینه ، که زل زده توی چشمهایم ، با همان لب های باز و دهان های مثلا سفیدی که بخاطر فشار دندان های عقل چسبیده اند بهم ، تصویر من خوشحالی را نشان دهد که ده سال بعد نشسته یک جایی و دارد کتاب موردعلاقه اش را می خواند ، یا پنج سال بعد سرش را گذاشته روی شانه ی دیگری و عطر تهران می کشد ، و یا یک روز دیگر ، حالش خوب است . 
مسواک زدن را دوست دارم . ذوق می کنم از اینکه هر روز می رسم به این آدمک ظاهرا تمیز و او با یک خنده ی احمقانه شروع می کند به ادا بازی ، شکلک درآوردن و مسخره بازی . بعد هم بیشتر خنده اش می گیرد و بلند بلند می خندد . آن قدر می خندد ، تا یک نفر ، چند ضربه بزند روی در دستشویی ، مرا بکشد تا دنیای واقعی . 
مسواک زدنم تمام که می شود ، چند دقیقه ای می مانم جلوی آینه و فکر می کنم ، که کاش می شد شبیه آدمک توی آینه بود . خندان ، با چشم هایی تصویرگر و امیدوار .

7 اردی بهشت 1394