رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

اخلاق

گیر کرده ایم بین هجمه ای از مرزبندی های اخلاقی و انگار هیچ راه خروجی را بلد نیستیم . این را وقتی حس کردم ، که صبح یک روز پاییزی ام را با دیدن کشته شدن دختری و بی تفاوتی آدم ها آغاز کردم . بعد جلو چشمانم ماموران دختری را بردند و زدند و من هیچ کاری نکردم ! تنها ، وقتی به تنهایی بی مرز خودم در واگن قطار مترو رسیدم ، زدم زیر گریه برای تنهایی دختری که نمی شناختم و شاید شبیه من بود . منقلب شده بودم . ته دلم کلی تصمیمات عجیب و غریب گرفته بودم . که مهربان تر باشم ، آگاه تر ، متوجه تر ، هوشیارتر ! غروب که توی بستنی فروشی با رفقا نشسته بودیم به آیس پک خوری ، دخترک گدا ، کنارمان ایستاد که پول بدهیمش تا بستنی بخرد برای خودش ! من ، همان منی که صبح تصمیمات آگاهانه گرفه بود ، زل زدم توی چشمهایش که ما ، پول نداریم !

همین است ، همین است که می گویم ما گیر کرده ایم توی دنیای تناقضات اخلاقی خودمان ! یک جا چراغ قرمز را رد نمی کنیم به نشانه احترام به قوانین ، جای دیگر در مقابل کتک خوردن یک بی گناه ساکت می نشینیم به تماشا ! اینهمه تناقض ...

چطور تا اینجا را دوام آوردیم خدا عالم است فقط ... فقط کاش  ، ادعامان نمی شد !

23 آبان 1395

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

فریب خوردگان

  • ما انبوه فریب خوردگانیم ، که در دنیاى کوچک خودمان غرق شده ایم . هر از گاهى دستى به دنیاى بزرگ بیرون مى اندازیم ، دامنه ى پرت شده ى خودمان را مى یابیم و بعد... همان آش و همان کاسه ... ما دور افتادگان بلاد امیدیم . اما همچنان مى دویم به سمتش ... ما بازمانده ایم ... بازمانده ى تمام حرف ها و تنهایى هایمان ...
    منطقى نیست این فاصله ها رفیق جان ... این دور بودن ما از هم و همدیگر ... یک جایى ، یک نفر باید ما را ازین دنیاى نفرت و اندوه بیرون مى کشید و خلاصمان مى کرد ، که نکرد..
    ما ، تا کجا باید با دروغ هاى کوله بارمان ، ادامه دهیم ؟ 
    منطقى نیست رفیق جان ، منطقى نیست ... این فاصله ها و سنگینى تنهایى ها ، منطقى نیست .. یک نفر باید باشد ، که پیدایمان کند ... که ما نباشیم ، آن بازماندگانِ تمام دوران ها ...

    رؤیای یک شب پاییز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل