• ما انبوه فریب خوردگانیم ، که در دنیاى کوچک خودمان غرق شده ایم . هر از گاهى دستى به دنیاى بزرگ بیرون مى اندازیم ، دامنه ى پرت شده ى خودمان را مى یابیم و بعد... همان آش و همان کاسه ... ما دور افتادگان بلاد امیدیم . اما همچنان مى دویم به سمتش ... ما بازمانده ایم ... بازمانده ى تمام حرف ها و تنهایى هایمان ...
    منطقى نیست این فاصله ها رفیق جان ... این دور بودن ما از هم و همدیگر ... یک جایى ، یک نفر باید ما را ازین دنیاى نفرت و اندوه بیرون مى کشید و خلاصمان مى کرد ، که نکرد..
    ما ، تا کجا باید با دروغ هاى کوله بارمان ، ادامه دهیم ؟ 
    منطقى نیست رفیق جان ، منطقى نیست ... این فاصله ها و سنگینى تنهایى ها ، منطقى نیست .. یک نفر باید باشد ، که پیدایمان کند ... که ما نباشیم ، آن بازماندگانِ تمام دوران ها ...

    رؤیای یک شب پاییز