یهو می‌بینی همینه که خانم ز همیشه می‌گه مراقب آرزوهایی که می‌کنی باش، مراقب چیزایی که گوش می‌کنی، کتابایی که می‌خونی، فیلمایی که می‌بینی باش... چون یهو مچ خودتو می‌گیری می‌بینی اون آهنگ خانم اَدل رو که باهاش فاز می‌گرفتی و نعره می‌زدی الکی رو، داری زندگی می‌کنی و‌ می‌گی همین، دقیقا همین که ادل می‌گه! دقیقا همین که "ما می‌تونستیم همه چی داشته باشیم، تو قلب و روح منو تو دستات داشتی ولی*..."
به همه می‌گی خوبم، بهترم، دارم گذر می‌کنم، یه هفته است گریه نکردم، ولی تا می‌شینی پشت فرمون دلتنگی خفتت می‌کنه، بغض میاد بالا و تو بلند داد می‌زنی که راه نفس کشیدنت باز شه و بتونی ادامه بدی.
بعد چی می‌شه که خواب خنده‌هاشو می‌بینی؟ اون خنده‌ای که فقط تو بلد بودی صداشو درآری، یا مغز و ناخودآگاه و شیمی بدن چجوری کار می‌کنن که توی رؤیا یه عطر رو بازسازی می‌کنن، که با دل چند تیکه بپری از خواب و حس کنی با اون عطر تو خواب بغلت کرده که بوش مونده روی موهات وگرنه شدنی نیست این قدرت بازسازی، که اگه هست چه چیز ترسناکیه مغز آدمیزاد و مدام ادا درمیاره.
می‌ری سراغ گوشی حواستو پرت کنی، ولی زور هیچ بازی‌ای انقدر زیاد نیست که بکشوندت وسط دنیای خودش، اینستاگرامت ۲۴ تا نوتیف داره ولی خوشت نمیاد بازش کنی، دلت نمیاد بازش کنی؛ آخه مگه اصلا این گوشی به چه دردی می‌خوره دیگه؟ حالا با ابن جغد سبز تا ته دروس فرانسه هم رفتی، تهش که چی؟
می‌چپی زیر لحاف تخت، تو تخت خودتی ولی دلت توی تخت دیگه است، جمع میشی تو بغل خودت، ولی پشتت چسبیده به پشت آدمی که صدای خنده‌هاش و همخونی بلندش با آهنگای قدیمی از گوشت نمی‌ره... توی خونه‌ی شما همه از بوی سیگار بدشون میاد ولی بازوهای تو، بازوهای تو چرا بوی سیگار کمل مشکی می‌دن که انگار صبح زود کنارت کشیده شده؟ 
می‌چپی زیر لحاف تخت، نفس عمیق می‌کشی، شروع می‌کنی به ذکر گفتن، به شکر کردن واسه تک تک خاطره‌ها، به آرزوی سلامتی کردن، دور کردن نگرانی ها، به فکر کردن به لیست کارایی که چیدی امروز انجام بدی، مجموعه کتابای خودیاری که باید تمومشون کنی، فیلنامه‌ی جدیدی که از سر وا کنی می‌خوای بنویسی، ولی یه نفر که محکم از پشت بغلت کرده زیر گوشت حرفایی می‌زنه که ضربان قلبتو تنظیم می‌کنه، بغض می‌چپه تو گلوت، بعد همچنان که ساعت پنج و نیم صبحه، رادیوی مغز باهوش لعنتیت صدای اَدلو پخش می‌کنه که میگه:
"می‌دونم فردایی نیست، دنبال ترحمتم نیستم، ولی اگه این آخرین باره، یجوری بغلم کن که انگار من بیشتر از یه رفیقم برات، چون، اگه من دوباره عاشق نشم چی؟**"

*rolling in the deep
**All I Ask