رؤیای نیمه شب تابستان

شبیه صدای شکستن برف زیر نور ماه

۵۰ مطلب با موضوع «دست نوشته» ثبت شده است

سى

سى سالگى شبیه ساعت سه عصر است ... براى هر اتفاقى یا زود است یا دیر . انگار که زمان توقف کند و تو تمام معادلات دنیا را از یاد ببرى . یا انگار که بایستى روبروى یک قاب در تصویر و تمام زندگى ات را خیال کنى . تمام عصر هاى پاییزى را ، تمام لبخند هاى بهارى را و تمام یلداهاى ناتمام را ... 

انگار که لباسهایت را پوشیده باشى ، کیفت را انداخته باشى به شانه و ایستاده باشى پشت پنجره ، به انتظار ... 

سى سالگى ، شبیه به چٌرت عصر هاى پاییزى است ، که انگار سر از برزخ درآوردى و هیچ چیز و هیچ کس در راه نیست ...

سى سالگى ، شبیه ساعت سه عصر است ، که براى ماندن دیر است و براى رفتن زود ... 


رویا ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

دوربین

دوربین را پسم می دهد و ابروهایش را بالا می اندازد که یعنی ، نه ! آن چیزی که باید نیست . انگشت اشاره اش را می برد به سمتی که یعنی برو اونجا وایسا ، اونجا حتما زاویه اش بهتره ... لبخند می زنم . احتمالا این بیست و پنجمین عکسی است که از او می اندازم . در حالی که خیره شده به افق ، دستهایش را فرو کرده در جیب ، یقه ی کتش را داده بالا و سعی می کند جذاب باشد . شبیه همه ی نوجوان های همسن و سال خودش . 

دوربین را که تنظیم می کنم ، فکر می کنم به سالها بعد . به لحظه ای که دیگر برایش مهم نیست عکس ها زاویه ی خوبی دارند یا نه ، سیاه و سفید اند یا رنگی ، تار هستند یا نه . 

فکر می کنم به روزهایی که هیچ لحظه ای را برای ثبت از دست نخواهد داد و همه جا دوربین به دست خواهد بود . به حافظه ی دوربینی که پر از عکس های کج و معوج و یادگاری خواهد شد . به روزهایی که دوربین را روی دست خواهد گرفت ،  عشقش را بغل خواهد کرد ، دکمه دوربین روی دست را با هزار مکافات فشار خواهد داد و عکسی تار ثبت خواهد کرد ، تا هربار با دیدنش به یاد بیاورد ، خوشبخت است ، یا ، خوشبخت بوده ... تصورش می کنم ، او را که احتمالا ، سی ساله است ، شلوار جین و بلوزی ساده پوشیده و عکس های قدیمی اش را زده روی دیوار و به خنده هایی فکر می کند که دیگر نخواهد دید . 

دوربین را از دستم می گیرد و عکس ها را دوره می کند . برای هر عکس لبی کج می کند و ابرویی بالا می اندازد . هیچ عکسی راضی اش نمی کند و این ، تمام آن چیزی است که برای زندگی اش نیاز خواهد داشت . راضی نشدن . 

بی خیال بلندی می گوید ، دستش را می اندازد دور گردنم ، دوربین را می گیرد به سمتمان ، چشمانش را لوچ می کند و با خنده دکمه ی دوربین را فشار می دهد . دوربین را پایین می آورد ، عکس را نگاه می کند و بلند بلند می خندد ، انگار که سی ساله ای است که به خوشبختی اش نگاه می کند . 


8 خرداد 1396 . رویای فردا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

وقتی جادوگران تبدیل به پریان دریایی می شوند!

پوستر!

روزی می بایست می مرد ، نمایشی به کارگردانی سید رضا موسوی اثری است جسور و شجاعانه ، که داستانی پر تکرار را از زاویه ای متفاوت به تصویر می کشد . داستان مکبث ، سرداری که طمع می کند و با عواقب گناهان خود به تباهی کشیده می شود .

اگر نمایشنامه را خوانده باشید ، متوجه می شوید که یکی از عناصر جذاب نمایشنامه کاراکترهای جادوگرانند ، کاراکترهای که شاید آنچنان که باید دیده نمی شوند . رضا موسوی با دیدگاه جدید خود از مکبث ، جادوگران را با جزئیات بیشتری به صحنه آورده ، جادوگرانی با کاراکترهای متفاوت ، یکی چابک و سریع ، دیگری باهوش و نکته سنج ، دیگری خنگ و دست و پا چلفتی و هر کدام به شکلی متمایز ؛ و نکته مشترک آنجاست که این جادوگران ، همچون پریان دریایی با زبان آواز حرف می زنند و با همین زبان سعی در اغوا و گول زدن مکبث  دارند و این یکی از نکات جذاب این نمایش است .

همه عناصر موجود در نمایش به درستی جای گذاری شده اند . طراحی لباس و صحنه ، طراحی نور ، بازی بازیگران و غیره همه در راستای هدف نمایش پیش می روند و از کادر نمایش بیرون نمیزنند . مهم ترین عناصر موجود در این نمایش ، حرکت و موسیقی هستند . رضا موسوی که زبان بدن و حرکت را به خوبی می شناسد ، در طراحی حرکت و استفاده از بدن و همراهی موسیقی زیاده روی نکرده و همین عاملی است که موجب می شود مخاطب دچار یکنواختی نشده و با اثر همراه شود . 

اما آنچه که اثر را متمایز می کند این است ، که در این گونه از سبکهای نمایشی ، زمانی که بار اصلی کار بر دوش بدن و موسیقی است ، عموما کارگردان متعهد به مخاطب نیست و راه خود را می رود ، اما " روزی می بایست می مرد " اینگونه نیست . کارگردان و دراماتورژ ، تلاش خود را کرده اند که مخاطب ، بخصوص در صورتی که متن اصلی را نخوانده باشد ، با خط داستانی همراه شود . ممکن است که مطلقا این اتفاق برای تمامی مخاطبان نیافتد اما ، به خوبی قابل مشاهده است که کارگردان تلاش خود را کرده که به مخاطب احترام بگذارد و او را با خود همراه کند و این ، قابل احترام است .

در پیش روی صحنه ها ، کارگردان ، از الگوهایی بهره گرفته که مخاطب را از تغییرات آگاه کند . اما نکته منفی اینجاست که همین الگوها این تصور اشتباه را ایجاد می کند که کار ، در حال تکرار شدن است . شاید عامل این اتفاق نیز ، حضور خود کارگردان در اثر به عنوان بازیگر و توجه نکردن به برخی اشکالات برای تصحیح باشد . 

در کل ، نمایش " روزی میی بایست می میرد " ، اثری است یکدست ، با عناصر همراه با کار و ریتم درست که قطعا مخاطب را با خود همراه خواهد کرد . قطعا هر اثر نمایشی دارای کاستی های است ، این نمایش نیز از این قاعده مستثنا نیست ، اما در فضای تئاتر دانشجویی و محدودیت های موجود ، آثاری همچون این نمایش که بیش از 18 ماه برای تولیدو طراحی آن وقت گذاشته است ، اثری است ارزشمند که باید دیده شود . 

رؤیا عطارزاده اصل . سوم خرداد 1396

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

دیوار ناقص احساس

نصفه مونده . مثل دیوارى که نصفه مونده و فراموش شده ، فنجونى که لب پر شده و نشسته به امید شفا ، جنینى که نطفه نبسته روح گرفته و مونده بى جسم .

یه چیزى بین ما نصفه مونده . یه حس ، که هیچ وقت به بلوغ نرسیده و سرکوب شده ، که یاد گرفته با از دور با دیدنت بخنده و تو روت اخم کنه ...

یه حالى بین من و تو ناقصه ، ازین حالا که نه هست و نه نیست . یه حالى شبیه شک . یه حالى شبیه دنبال کردن سایه ات از گوشه ى چشم . یه حالى شبیه برق توى چشمات ...

یه حالى که انگار تا ابد ناقصه بین من و تو ...

١١ آبان ١٣٩٤

#پستِ_خیلى_موقت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

جامعه

مى گوید : " جامعه ات را عوض کن ! "

مى خندم . مى خندم و ساچمه را در دستم له مى کنم . 

آیس پک هایشان را با ضرب مى کوبند روى میز و مى گوید : " جامعه ات را عوض کن ! "

دستم را روى قبضه محکم مى کنم و ماشه را مى کشم . آیس پک شکلاتى و مغزم ، پاشیده در صورتش . صورتش را پاک مى کند و مى نویسد : " مشکل اینجاست ، منطقى نیستى! " 

از خواب که مى پرم ، تمام زندگى ام مزه خون مى دهد ...

مزه تلخ ناکامى ... #بجنگ #خسته #مى_گذره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

زندان ضحاک

اینکه بدونى ، اشتباهاتت رو ، کارهاى ناتمومت رو ، تمام قدم هایى که اشتباه برداشتى رو ، یه فاجعه است . مثل خودکشى تدریجى مى مونه ، انگار جلوى آینه وایسى و با آرامش ، دونه دونه رگ هات رو از تنت بیرون بکشى و به این فکر کنى که تموم مى شه یروز و هیچ وقت نشه . مثل تمام اسطوره هاى بى گناه تاریخ دنیا . مثل پرومته ، سیزیف و ضحاک ماردوش .

وقتى مارهات روى دوشت سوارن و هربار دست مى اندازى به کندن کله شون ، دوباره رشد مى کنند ، یعنى تو جهنم مخصوص خودت زندانى شدى و دارى به آهنگ هاى توصیفى از دنیاى زیباى بیرون گوش مى دى . 

ولى این دیوارا مى ریزن بالاخره ، یا نهایتا ، این سنگ هرروزه اى که مى برى بالا مى افته روت و از خون ریزى ناحیه کبد ، مى میرى ... بعد مى تونى بلند شى از جات و برى دنبال زندگى اى که حتى نمى دونى چه شکلى و فکر کنى ، دنیا حتما شبیه همه آهنگ هاى قشنگ عاشقونه است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

پرومته وامانده

به مثابه پرومتئه اى که خدایان رهایش کردند و آدمیان هم . وامانده بین پرندگانى که وحشت دارد از آن ها و در انتظار پیک ابلهى است که آبى باشد روى تمام آتش هاى ربوده شده . از یادرفته اى که صداى بى دردى هاى صبحگاهى  دویده در رگ هاى بیست و یک سالگى اش و به خودکشى هاى مى ماند ، که نکرده ...نه راه پس دارد و نه پیش ... شبیه نیمه انسانى است که جگرش را گرفته در دست و نشسته کنار آتش و دانه مى پاشد براى کلاغ ها .

او ، همان گمشده ى در میان هفتاد میلیون ستاره است ، که صبح به صبح از تلخى خواب ها کشیدندش بیرون و سوزنش کردند به دنیا و وقتى پرسیدند هذیانى دارد یا نه ، گفت نه ؛ در حالى که داشت ...

#یادواره_اى_براى_تمام_خستگى_ها

#تهران_ناکجا_آباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

فرار

سرشو انداخت پایین گفت آره فرار کن ، مثل همیشه ... دارى از واقعیت هاى تلخ زندگیت فرار مى کنى ... نگاش کردم ، خوب .. انگار که چند لحظه طول بکشه تا مغزم تحلیل کنه اون جمله رو . با خودم گفتم نمى دونه چى داره مى گه . شاید یه جایی این جمله رو شنیده و فکر کرده الان وقتشه ... ولى راست مى گفت . 

من داشتم فرار مى کردم . مثل آدمى که وایساده پشت پنجره و پرده هارو کشیده و نمى خواد بدونه اون بیرون واقعا چه خبره ...

بهش گفتم واقعیت هاى تلخ زندگى من چى ان؟ سرشو تکون داد گفت هیچى ، بى خیال . بعد پرده هارو کشید ، چراغ هارو خاموش کرد و رفت . 

انگار که هیچ کس پشت سرش جا نمونده ...

#اردیبهشت٩٦ #رؤیا #خوابهاِى_لعنتى

عکس از : رویا عطارزاده اصل 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

تنگ ماهى

زندگى بى انگیزه ، شبیه تنگ ماهى است .. هر از چندگاهى به سرت مى زند شناور شوى روى سطح آب ، که آدم ها به انزجار بیافتند از لاشه ى پهلو گرفته ات ، پرتت کنند ته سطل زباله و تمام ...

حداقل اش این است که کاش توى یکى از این خواب ها جا مى ماندیم ، جایی که پروازهایمان عطر دارد ، دویدن هایمان جان ، و احساساتمان بر نوک انگشتهایمان مى ماند و این ، مى توانست تنها انگیزه مان باشد ... 

#تمام

عکس از : رویا عطارزاده اصل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل

پروانه ها

-پروانه ان اینا

 +ولى مى شه به شکل تیکه هاى پازل هم بهشون نگاه کرد ، مثلا با تیکه هاش شکل هاى نو ساخت ..

#پروانه_سازان 

#مستند

عکس از : رویا عطارزاده اصل 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رؤیا عطارزاده اصل