صدای ضبط را زیاد می کنم .
می زند روی شانه ام که یعنی :" کمش کن مامانت خوابه ! " زل می زنم به
چهره و نگاه عاقل اندر سفیهش و دستم را می گذارم روی چرخونک صدای ضبط و صدایش را
تا جایی که نگاهش به حالت عادی برگردد ، کم می کنم . آفرینی می گوید و سرم را با
دست هل می دهد تا مثل همه ی راننده های معمولی دنیا ، چشم به جاده بدوزم و حواسم
باشد که نکند یک وقت خانواده را به پیک نیک ناخواسته ای وسط دره ببرم .
صدای ضبط که کم می شود ،
حوصله ام سر می رود . برف های یخ زده کنار جاده هم ، کاملا متقاعدم می کنند که
پایین دادن شیشه ماشین و بازی با دکمه آن ، چندان کار عاقلانه ای نیست . بغیر از
صدای پیانو و خواننده ی بینوایش که لابلای خرخر مامان و هشدار های پی در پی بابا
در خواب گم شده اند ، صدای موتور براووی قرمز رنگی که جلوی ماشین در حال حرکت است
و چندان اصراری برای افزایش سرعتش ندارد و خیال بابا را راحت کرده چون من جرات
سبقت گرفتن از موتور را ندارم ، فضا را پر کرده است .
راننده ی موتور کلاه کاسکتی قرمز رنگ هم روی سرش
گذاشته. ولی بابا که موتور براوو داشت ، کلاه سرش نمی گذاشت . شاید آن روزها ،
کلاه مد نبود ، یا زور پلیس آنقدری زیاد نبود ، یا شاید بابا نمی خواست مدل موهایش
خراب شود ولی در هر صورت ، کلاه سرش نمی گذاشت . من عاشق موتور سواری با بابا بودم
و خوشحال ، از اینکه بابا ، هر روز صبح مرا می رساند مدرسه و برعکس باباهای دیگر
که وقتی کلاهشان را از سرشان برمی داشتند موهایشان بهم ریخته بود ، موهای مرتب و
شانه کرده داشت . یادم می آید آن روزها ، آقاجون ، پدربزرگم ، پژوی 405 داشت .
بعضی روزها هم مرا می رساند مدرسه و از آنجایی که بچه ها ، فرق پژوها را با هم نمی
دانستند جلوی همه می گفتند پدربزرگ من پژو 206 دارد . ولی من ، موتور براوو بابا
را بیشتر دوست داشتم . احساس اینکه بابا می گذاشت من دختر کوچولویش جلوی موتور
بنشینم و گاز بدهم و کلی جیغ بزنم و ادای آدم بزرگ ها را در بیاورم ، آنقدر وسیع
بود ، که روزهای خراب شدن موتور کنار خیابان و هل دادنش و عصبانیت های بابا را
شیرین ببینم . وقت هایی بود ، که دیر می رسیدم ، مثل همیشه ، بعد تا از در وارد می
شدم بیست جفت چشم زل می زدند به من و بالاخره یکی شان زبان باز می کرد :" با
چی اومدی امروز ؟ " زل می زدم توی چشمهایش که : " به تو چه ؟ " و
او با درصد بالایی از رو ادامه میداد :"یعنی میگم با ماشین بابابزرگت اومدی
؟! " و من ، با خنده ی بی انتهایی جواب می دادم :" نخیرم! با موتور
بابام ! تازه بابام گذاشت تا اینجا هم خودم برونم ... کلی هم گاز دادم!!! " و
غرق ذوق و خوشحالی پشت می کردم به دوستی که حالا بوی سوختن دماغش کلاس را پر کرده
بود .
خواب آلوده ، در حالی که
جایش را روی صندلی جا به جا می کند ، می زند روی دستم :" حواست به موتوری
باشه ... "
و دوباره مست خواب می شود .
زیر لب جوابش را می دهم :" تو بخواب ، من حواسم هست . " و به روبرو نگاه
می کنم . راننده موتور تنها نیست . پسربچه ی کوچکش ، پشتش نشسته و سرش را تکیه
داده به کمر پدرش و کلاه کاسکت بزرگی را که مدام روی سرش لق می خورد با دست نگه
داشته . مادرش نیز ، که پشت سرش نشسته ، با یک دست او را نگه داشته و دست دیگرش را
گذاشته روی شانه همسرش و هر چند لحظه یکبار ، دنباله شال آبی رنگش را جمع می کند .
مامان ، هیچ وقت سوار موتور
نمی شد . من و بابا ، روی موتور همگام مامان می رفتیم و وقت هایی که من کلی گاز می
دادم و از او جلو می زدیم ، بابا دعوایم می کرد و دور می زدیم و دوباره کنار هم
راه می رفتیم . قدیم ترها هم که موتور نداشتیم و راه خانه آقاجون تا خانه خودمان
را ، من روی شانه های بابا می نشستم ، مدام باعث می شدم مامان عقب بیافتد از ما .
چون مامان مسئول رساندن لوازم مورد نظر من در حین عملیات حمام کردن بابا در راه
خانه بود و وقتی من شیر آب را باز می کردم و سرش را می شستم ، او باید از زیر
چادرش ، صابون های تخیلی مان را به من می رساند و وقتی من هزار بار کله بابا را
چنگ می زدم ، او هم باید هزار بار به من صابون می رساند و برای اینکه ادای درآوردن
صابون از کیفش ، واقعی به نظر برسد ، عقب می افتاد ! در این حین هم بابا مثل یک
نوار ضبط شده ، باید همان هزار بار آواز " دست کوچولو ، پا کوچولو " یی
را که من بعد ها هیچ وقت بیت بعدش را یادم نیامد ، می خواند .
موتوری ، جلوی یک قهوه خانه
، می زند کنار و من ناخواسته از او جلو می زنم . صدای موتور که از پس زمینه حذف می
شود ، بابا از خواب می پرد : " موتوریه کو؟!!! " و من توضیح می دهم که
خودش کنار زد و توسط حواس پرتی و نابلدی من له نشد!
صدای خرخر مامان هنوز می
آید . بابا هم ضبط را خاموش و کلاه اسکاتلندی اش را روی سرش جابجا می کند و می
خوابد. و من چشم به جاده می دوزم و زور می زنم ، تا شاید بیت بعدی " دست
کوچولو پا کوچولو " یادم بیاید ...
اول بهمن 1391
چاپ شده در دو ماهنامه " عروسک سخنگو "
شماره 297-298 مرداد و شهریور 1395
با نام " موتور بابام "